علمــــــــــــــدار

شهـــــدا پرواز کــــــردند بیاییم پریدن را تمرین کنیم

علمــــــــــــــدار

شهـــــدا پرواز کــــــردند بیاییم پریدن را تمرین کنیم

یا مهدی


نشان قبر بی نشان ، بیا


حقیقت

دیدی حقیقت داشت: کل یوم عاشورا کل ارض کربلا

......

مردن را همه بلدند،دلم شهادت میخواهد...

مادر

مادر هر کاری کند بچه هم یاد میگیرد ، حتی اگر شهید شود.

یا مادرم زهرا

ببخش که...


نشسته غـــــرق تماشای شیعیان خودش
کسی نیامــده جــــــــز او سر قرار خودش
چه انتظار عجیبی است،اینکه شب تا صبح
کسی قنــوت بگـیرد به انــــــــتظار خودش
برای تعجیل در فرجش صلوات کافی نیست...

شرمنده ایم

چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی ۹۰ دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره!
چقدر خنده داره
که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!
چقدر خنده داره
که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می‌گذره!
چقدر خنده داره
که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!
چقدر خنده داره
که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده نجام بدیم!
چقدر خنده داره
که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم!
چقدر خنده داره
که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!
چقدر خنده داره
که وقتی یه دانشمند غربی چیزی میگه همه ی گوش ها تیز میشه ولی حالا بگن پیامبر ...فرمودندفلان هیچ نوجهی نمیکنیم.

http://www.heydarekarrar.com

ارزش

یه دختر چادری با دوستای بی حجابش بیرون میرن؛ یکی از دوستاش بهش میگه دیونه ای تو این گرما چادر می پوشی؟ ببین ما رو …

گفت:
کی رو تا حالا دیدی رو پیکان ۴۸ چادر بکشه!!!!

نعمت بزرگ...

پدری روبروی پسرش قرار گرفت و دست روی شانه اش گذاشت و گفت : پسرم! من قوی ترم یا تو؟

پسر با قاطعیت گفت : من.

پدر دوباره سوالش را تکرار کرد و پسر دوباره همان جواب داد.پدر ناراحت شد و از پسر فاصله گرفت و چند قدم که دور تر شد دوباره از پسر پرسید : من قوی ترم یا تو؟

پسر به دور و برش نگاهی انداخت و گفت: تو پدر جان.

پدر پرسید: چه شد که دو بار اول گفتی من؟

پسر جواب داد:آخه پدر جان ، اون موقع دست شما بر روی دوشم بود و می دانستم از گزند دنیا در امانم ولی حلا که دستت را از روی شانه ام برداشته ای ،نه.

پدر و مادر از چیز هایی تست که وقتی از دستشون میدیم میفهمیم چی رو از دست دادیم.

کجاییم؟!!!


ما کجاییم...

با حسین یا در مقابل او....

شاید برای او اشک میریزیم ولی در حقیقت.....

او محبت نمی خواهد ، مودت میخواهد.